♫در جستجوى سرنوشت♫

بى کسى هم عالمى دارد

♫در جستجوى سرنوشت♫

بى کسى هم عالمى دارد

میدانم آسان نیست

بخند, هرچـند 
غمگینی
ببخش, هرچند 
مسکینی
فراموش کن, هرچند 
دلگیری
زیستن اینگونه زیباست ...
بخند, ببخش 
و فراموش کن
هرچند میدانم ...
آسان نیست.

حکایت من


حکایت من ؛ حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت ... 
دلباختۀ سفر بود ؛ همسفر نداشت ... 
حکایت کسی است که زجر کشید ، اما ضجه نزد ... 
زخم داشت و ننالید... 
گریه کرد ؛ اما اشک نریخت ... 
حکایت من ؛ حکایت چوپان بی گله وساربان بی شترست !
حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛ تا همۀ صداها را بشنود ... !!



من زنم

من زنم
نگاه به صدا و بدن ظریفم نکن اگر بخواهم یک شبه تمام هویت مردانه ات را به خاک و آتش خواهم کشید

ﻣـــﺮﺩﻡ ﺯﯾــﺎﺩﯼ ﺑـﺎ ﻧـﻤـــﮏ ﺷـــﺪﻥ ...


ﺯﺧــــــﻢ ﻫــﺎیت را ﭘﻨﻬــــان ﮐــﻦ ....
ﺍﯾﻨﺠــﺎ ﻣـــﺮﺩﻡ !
ﺯﯾــﺎﺩﯼ ﺑـﺎ ﻧـﻤـــﮏ ﺷـــﺪﻥ ... !!

کجایى؟


حافظ 
هنوز همـــ
مُـصٌــرانـﮧ مـﮯ گوید :
" خبر خوشـﮯ در راه استــــ. . . "
پـَـس تــو کجاﮮ دنیاﮮ منـﮯ ڪـﮧ هرچـﮧ مـﮯآیـﮯ 
نمـﮯرسـﮯ ؟ ؟ ! 

بهش بگو


به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید 

حرف دلت و بزن


پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!